<** ادامه مطلب... * و هرگاه دیدی: «حق بمیرد و طرفدارانش نابود شوند.» (1)
تصورکردنش در روزگار ما نباید کار سختی باشد.
راست یا دروغش دیگر فرقی ندارد. خوب ما آدم ها لابد حق داریم برای آسایش خودمان هم که شده گاهی سر بقیه کلاه بگذاریم و دروغ را جای راست بگذاریم و راست را جای دروغ؟!
گاهی حتی به خودمان اجازه می دهیم درون جورچین زندگی مان جای پازل حق، باطل را نقاشی کنیم و خودمان را به توجیه کردن عادت بدهیم!
خوب به ما چه دخلی دارد که رفیقمان پشت دست اندازهای زندگی گیر کرده است و مثل ما نمی تواند سبقت بگیرد؟!
به ما چه مربوط که از پس مسئولیتمان بر نمی آییم و جرئت نداریم آن را به اهلش بسپاریم؟!
مگر دست خودمان است که از دیدن ناراحتی دیگران شاد نشویم؟!
گره کارمان که با یک تهمت ساده باز می شود؛ چرا در وقت اضافه دست رد به سینه اش بزنیم؟
وقتی همه با هم کمر همت بسته ایم بر گناه، دیگر چه فرقی دارد کم یا زیادش؟
همین که نفسمان را راضی نگه داریم و در دلمان صدای تشویق ها و خنده های قاه قاهش را بشنویم برایمان کافی ست.
باورکن اینطوری شده ایم!
اصلا بگذار همین جا قال قضیه را بکنم:
حق همیشه باخداست. حق خود خود خداست. اصلاً حق یکی از اسم های خداست.
وقتی خدا نباشد دیگر چه فرقی دارد من بنده ی چه باشم و برتری ام را به رخ چه کسی بکشم؟
حق که مرده باشد، خدا که درمیانمان نباشد، زندگی مان همین مردابی است که می بینی و هر روز بیشتر در آن فرو می رویم.
گفتم که! تصورکردنش توی روزگار ما کار سختی نیست.
آخر، در دنیایی که خدا نباشد، همین است و بس!*>